سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزگار تن‏ها را بفرساید ، و آرزوها را تازه نماید ، و مرگ را نزدیک آرد ، و امیدها را دور و دراز دارد . کسى که بدان دست یافت رنج دید ، و آن که از دستش داد سختى کشید . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :4
بازدید دیروز :0
کل بازدید :3550
تعداد کل یاداشته ها : 4
103/2/7
2:39 ع

بحر طویل حضرت رقیه س - امام زمان عج

عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است چرا آب به گلدان نرسیده است چرا لحظه باران نرسیده است به هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است به ایمان نرسیده است و هنوزم که هنوز است غم عشق به پایان نرسیده است بگو حافظ دلخشته ز شیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گم گشته کنعان نرسیده است ، چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است ، دل عشق ترک خورد گل زخم نمک خورد زمین مرد زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد زمین مرد خداوند گواه است دل چشم به راه است که در حصرت یک پلک نگاه است ولی حیف نصیبم فقط آه است تویی آئینه روی من بی چاره سیاه است و جا دارد از این شرم بمیرم که بمیرم

عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار دل هر بی دل آشفته شود حس تو کجایی گل نرگس ؟به فدای نفسهای غریب تو که آغشته به حزن است زجنس غم و ماتم زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شی رنگ شفق یافته دست روی کدامین غم غضما به تنت رخت عزا کرده ای ای عشق مجسم که به جای غم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای رخت ای صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی آجرک الله عزیز دو جهان یوسف در چاه کنون شعله آه تو شود حس تو کجایی گل نرگس؟

دل ما سوخته از آه نفسهای غریبت دلمان بال کبوتر شده خاکستر پرپر شده همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس ، گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی به همان صحن و سرایی که شما زائر آنید و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشیم کرب و بلایی ، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد نگهم خواب ندارد قلمم گوشه دفتر غزلی تاب ندارد شب من روزن مهتاب ندارد همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بی چاره دلداده دلسوخته ارباب ندارد؟

گریه کن گریه و خون گریه کنان آری که هر آن مرثیه را خلق شنید است شما دیده ای آن را و اگر طاقتتان است کنون من نفسی روضه ز مقتل بنویسم و خودت نیز مدد من که قلم در کف من همچو عسا در ید موسی بشود چون تپش موج مصیبات بلند است به گستردگی ساحل نیل است و این بحر طویل است . بگذار که قبلش بنویسم که ببخشید مرا یوسف زهرا ، در این مخمل خون بر تن تبدار حروف است که این روضه مکشوف لهوف است ، عطش بر لب عطشان لغات است و صدای تپش سطر به سطرش همگی موج مزن آب فرات استبه ارباب همه سینه زنان کشتی آرام نجات است ولی حیف که ارباب قتیل العبرات است ولی حیف که ارباب اسیر الکربات است ولی حیف هنوزم که هنوز است حسین بن علی تشنه آب است و زنی محو تماشاست ز بالای بلندی الف قامت او دال و همه مستی او در کف گودال سپس آه که الشمر .... نه نه خدایا چه بگویم که دلت تاب ندارد به خدا با خبرم می گذرد از تپش روضه که خود غرق عزایی تو خودت کرب و بلایی قسمت می دهم آقا به همین روضه که در مجلس ما نیز بیایی تو کجایی تو کجایی

شب سوم شده باید که گریزی بزنم آه به یک مجلس پور شور که این کار ثواب است ، ثواب است و نفس در نفس سینه هر مستمعش مثل عذاب است دل تک تکشان وای کباب است ببین روضه عجب ساده و ناب است که بر پا شده در بین خرابه است بیا گوش کن آری سخن از قحطی آب است ولی یک نفر آنجاست که بی تاب تر از باقی آنهاست ببینید ببینید درست است رباب است ببینید گلم رنگ ندارد سر جنگ ندارد ، چه بزمی است چه شوری است چه حالی است فقط روضه و ناله است و مداح پر از عاطفه اش صفل سه ساله است که در دست ظریفش که در دست نحیفش سر باباست سلام ای شه زیبا سر بابا چه کسی کرده به ویرانه مقیمم چه کسی کرده یتیمم.


89/11/23::: 6:53 ع
نظر()